بهلول و داروغه بغداد
روزي داروغه بغداد در اجتماعي که بهلول در آن حضور داشت، گفت: تاکنون هيچ کس نتوانسته است مرا گول بزند.
بهلول گفت: گول زدن تو چندان کاري ندارد، ولي به زحمتش نمي ارزد. داروغه گفت: چون از عهده ات خارج است، اين حرف را مي زني و الا مرا گول مي زدي.
بهلول گفت: حيف که الان کار دارم و الا ثابت مي کردم که گول زدنت کاري ندارد. داروغه گفت: حاضري بروي کارت را انجام بدهي و فوري برگردي؟
بهلول گفت: بله به شرط آن که از جايت تکان نخوري.
داروغه قبول کرد و بهلول رفت و تا چندين ساعت داروغه را معطل کرد و بالاخره بازنگشت.
داروغه پس از اين معطلي شروع به غر زدن کرد و گفت: اين اولين باري است که اين ديوانه مرا گول زد.
نظرات شما عزیزان:
+نوشته شده در یک شنبه 4 آذر 1397برچسب:حکایت بهلول و داروغه,حکایت,حکایتهای بهلول,بهلول,بهلول عاقل,بهلول دانا,حکایت زیبا,حکایت گول زدن شاه, ساعت10:39توسط Mr.Ali |